تو را من چشم در راهم | ||
میخواستم آپ کنم ولی قبلش میخواستم قالبمو یه کم ویرایش کنم .... وقتی که کارم تموم شد میخواستم سیو کنم ...!! بعد از اون دیگه نوشته هامو نشون نمیداد ...فعلا مجبور شدم این قالبو بزارم تا یه کم باهاش ور برم که ببینم چش شده که اینطوری داره مسخره بازی در میاره !!! الان دارم حسابی غصه میخووورم .... معلومه قیافم ؟؟؟؟
.............. پ . ن : داره یواش یواش درست میشه فقط مونده این چیزای اضافی رو بهش اضافه کنم . به زودی همون جیگر سابق میشم [ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
از طرف مرضیه جونم به یه بازی دعوت شدم . 3 تا پاراگراف بدون سانسور !
راستش اگه بخوام بنویسم از چیزایی که تا حالا نگفتم و ننوشتم بیشتر از 3تا میشه ولی اگه ننویسمم کمتر از 3تا میشه .. یه کمی سخته که بخوای چیزایی بگی که تا حالا یه جورایی پنهانش کردی و هیچکی هم خبر نداره !!! ولی خب تا جایی که بتونم میگم البته تا جایی که از مجهول بودن در نیام .
¤ هیچوقت دوست نداشتم که کسی رو از زندگیم حذف کنم ولی الان میفهمم که اشتباه میکردم کسایی که که باعث اذیتم میشدن و همش یه جوری میخوان که حالم رو بگیرن ... باید حذف بشن چون میدونم که اگه پاش برسه ، راحت تر از اونی که من فکر میکنم منو حذف میکنن البته قبلش حسابی لهم میکنن . درست مثل صمیمی ترین دوستم که به خاطرش همه کاری کردم .... ولی آخرش چی شد ؟ هیچی . خیلی راحت همه ی خاطره هامون از بین رفت ... ولی واقعا احساس تنهایی میکنم . احتیاج به یه دوست صمیمی دارم شدید !
¤ همیشه دوست دارم که مجهول بمونم ... همه افراد دنیای واقعی رو توی وبم ایگنور کردم . دلم نمیخواد کسی بدونه که کی بودم و چی شدم ... دوست ندارم کسی بدونه چی میگم و چی مینویسم .. اینجوری احساس بهتری دارم و راحت ترم .
درضمن دوست داشتن مدت دار رووو هم نمیخوام ...منظورم این دوستی هایی که تاریخ مصرف داره .
فکر کنم دیگه بسه ... ولی بازم نگفته هارو نگفتم ... چه کنیم دیگه ..جیگروو هزار دردسر
منم اینارو دعوت میکنم : غریبه ، مژگان ، مرجان ، شوکلات فندقی ، نقطه چین ، دناتا و هر کی که خودش دوست داره بنویسه از طرف من دعوته !!! اگر هم ننوشتن ، منم سوت میزنم .
پ . ن : هنوزم عاشق اون پسر چشم آبی هستم ... ( البته این پسر چشم آبی ، اون دوست جونم نیستااا ) یه دوست صمیمی میخووااام ... خیلی چیزا میخواااام .
* بالاخره قالبموو درست کردم لینک دوستان رو هم به زودی اضافه میکنم . خیلی ها باید حذف بشن خیلی ها هم باید اضافه بشن . [ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
[ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
من با تو خوشم تو خوشی با دله من از دست منو تو غصه ها خسته میشن !!! سلام سلام . من برگشتم البته خیلی وقته که اومدم ولی حسش نیست که آپ کنم . دیگه هیجان قبل رو برام نداره . امسال عید رو رفتیم شمالگردی !!! خوب بود ، خوش گذشت . فعلا تا همینجا رو داشته باشین من برم به بقیه سر بزنم. پ . ن : تا جایی که یادم بود لینکها رو درست کردم ... اگه کسی جا افتاده لطفا بگه . ممنون [ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
مدتهاس میخوام یه چیزی رو بگم ولی یه جورایی مخفیش کردم و نگفتم ولی حالا میخوام بگم . جیگر داره میره ، داره میره یه جایی با یه آقایی دیگه جیگر فقط متعلق به خودش نیست ... میخواستم نهایی بشه بعدش بهتون بگم آره دیگه یه خبرایی ... لباساتونو بدوزید . . . . خب گفتم دیگه ... منتظر چی هستین . . . . . . آیا به نظر شما این داستان واقعی بود ؟؟؟؟ . . . . خیر . این داستان واقعی نبود . حالا چرا دهناتون باز مونده . خب شوخی کردم . اینو گفتم که بدونید هیچ اتفاق غیر معمولی نیفتاده که همتون دارید منو اینجوری نگاه میکنید که چرا دارم کم آنلاین میشم .. درسته من همونی هستم که به زور باید از روی صندلی بلندم میکردن ولی حالا روزی یکساعت هم به زور میشینم پای کامی . ....... میرم جای من اینجا نیست عشق تو زیبا نیست رویا نیست !!! پ . ن : این روزا سرم خیلی شلوغه . دارم حسابی میخونم البته برای دانشگاه نیست ... باید اینجارو قبول بشم به من هیچ ربطی نداره . من هرجور شده اینجارو میخوام حتی یه ذره هم نمیخوام از داشتنش کوتاه بیام فقط اگه قبول بشم از گزینشش میترسم فقط باید یادم باشه که اگه ازم توی گزینش پرسیدن که : وقتی میری بیرون ، روسری سرت میکنی یا شال ؟؟ باید جواب بدم مقنعه !!! این آرزویی بود که از بچگی تو فکرمه ... یعنی میشه که بشه ؟؟؟ [ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
همیشه فکر میکردم که باید روز تولد یه روز خاص باشه یه روز قشنگ با تمام آرزوهای قشنگش *ولی دیدم که اینطور نیست حداقل امسال زیاد قشنگ نیست روز تولدت !!! همیشه سعی میکنی که یه آرزو کنی ولی من خیلی آرزو دارم نمیدونم باید اول کدومشو انتخاب کنم همیشه یه روز خیلی شاد ... شاد شاد همیشه همه خوشحالن خودت خوشحالی ولی خوب که فکر میکنی میبینی که هیچ چیزی تغییر نکرده همه چیز عادی و طبیعیه !!! پ . ن : 1. به زودی به همتون سر میزنم . 2. هنوز امتحان ندادم پس فعلا منتظر خبر داغ نباشید . [ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
خیلی وقت بود که نیومده بودم ... [ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
تا دنیا دنیاس تو بمون کنارم من که غیر تو ، کسی رو دوست ندارم تا دنیا دنیاس دله من فداته همون دلی که عاشق خنده هاته !!!
بیا دستمو بگیر ... می بینی روی ابرهاییم ... از سردی دستام نترس ... دارن به گرمای دستات عادت می کنن ... ……
زندگی من مثل یه پازل شده یه پازل قروقاطی که تیکه های اصلی ش گم شدن هر جوری که میخوام درستش کنم نمیشه !! نمیدونم باید چی کار کنم که اون تیکه ی لعنتی گمشدش رو پیدا کنم
پ . ن : هیچ خبری نیست , الیته یه خبرایی بود ولی قابل گفتن نیست : دی رفتم یه کیف و 2تا پارچه مانتویی خریدیم ، یه کم روحیم تازه شد . هیچی به غیر از خرید کردن لذت بخش نیست :دی
[ پنج شنبه 87/12/15 ] [ 6:54 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپرشدنش سوزونوایی نکنیم پرپروانه شکستن هنر انسان نیست گرشکستیم زغفلت،من ومایی نکنیم یادمان باشدسرسجاده ی عشق جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم یادمان باشداگرخاطرمان تنهاشد طلب عشق زهربی سروپایی نکنیم [ پنج شنبه 87/10/5 ] [ 11:39 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
نمی دانم...
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند
هر دم سکوت مرگبارم را [ پنج شنبه 87/10/5 ] [ 11:39 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |