تو را من چشم در راهم | ||
بغض گلویم را می فشارد
صدای ناله ی گریه باز دوباره مرا در بر گرفته سکوتی مبهم اما ویرانگر مرا می آزارد نمیدانم به کدامین گناه مجازات میشوم نمی دانم با چه جرمی گنه کار شدم سراسر چشمانم را رنگ غم آراسته هوای دیدگانم جز قلعه ی سودا و نفیر چیزی نمی بیند امشب هوایی عجیب بر من چیره شده امشب صدایی غریب در ذهنم شنیده میشود چشمانم نمی بینند زبانم سخن نمیگوید گلویم باد کرده و پلک هایم سنگینی میکنند تو ده ای عظیم در قلبم جا گرفته تودهای که هیچ بادی بر آن غالب نمیشود مگر.... [ دوشنبه 85/7/17 ] [ 2:37 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
هر کجا هستم، باشم، آسمان مال من است پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال من است... و چه زیبا سرودی سهراب عزیز، اما، مالکیت آسمان ، پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین چه اهمیت دارد. آنگاه که از دیدن آسمان آبی ولمس زمین لذت نمی بری و باز شدن پنجره هوای تازه ای به تو هدیه نمی دهد، چه اهمیت دارد که فکر در حصار غربت زندانی است و عشق تعریفی بیش نیست. بودن چه سروری است که دل در پس میله های سکوت ، آسمان را نظاره کند و کوچ مرغان وحشی رفتن را تداعی کند. چه اهمیت دارد که شقایق سرخ است و گل لاله پر از احساس است و پرنده به هوا محتاج است دل من در پی یک دوست چه سرگردان است. [ دوشنبه 85/7/17 ] [ 2:37 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی ـ حس کنی هنوزم دوسش داری چه قدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکه بدی که یـک بار زیر آوار غورورش همه وجودت له بشه چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه دونه های اشک صورتت رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوسش داری چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی گل من باغچه نو مبارک آدم وقتی جوونه سلامتیشو از بین میبره تا به پول برسه و وقتی که پیر شد پولاشو از بین میبره تا سلامتیشو دوباره بدست بیاره ....خوشبختی توپی است که وقتی می رود به دنبالش می دویم و وقتی می ایستد به آن لگد می زنیم .در جوانی به خود میگفتم شیر شیر است اگر چه پیر بود چون به پیری رسیدم فهمیدم پیر پیر است اگر چه شیر بود فرق ما با دیوانه ها در این است که ما در اکثریت هستیم. میشل فوکو یا چنان نما که هستی یا چنان باش که می نمایی هرگز کسی به دستاورد دلپذیری نرسیده است مگر آنکه در گوشه ای از وجود خود به چیزی برتر از شرایط زمانه ایمان داشته باشد .بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری .همیشه به یاد داشته باش در ارتفاعی خاص از زمین دیگر ابری وجود ندارد اگر آسمان زندگیت ابری ست به این دلیل است که روحت به اندازه کافی اوج نگرفته است .مهم بودن خوب است اما خوب بودن مهمتر است .هرگز عشق را گدایی نکنید . معمولا چیز با ارزشی به گدا داده نمی شود .نفرت هرگز بوسیله نفرت از بین نمیرود برای از بین بردن نفرت محبت لازم است. بودا اگه یه روز نتونستی گناه کسی رو ببخشی از بزرگی گناه اون نیست از کوچکی قلب توست .آبها را روشن می کند نسیم تازه ای از نفس تو که موج و آینه در حلقه هایش تاب می خورند و آسمان زیر پلک نیم بسته می غلتد برای کوتاهی دستهایم چکار می توانستم بکنم قبول کرده ام که شب از حوصله من درازتر است . [ دوشنبه 85/7/17 ] [ 2:37 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
[ دوشنبه 85/7/17 ] [ 2:37 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
به دور دست ها می نگرم ? به جایی که شاید در آنجا نشانی از تو را بیابم ای بهترینم!.. به آن جایی که شاید محبت ? رنگ واثر دیگری داشته باشد.. به آن جایی که شاید من و تو بتوانیم درد دلمان را به هم بگوییم.. ام هر چه به دور دست ها می نگرم. نشانی از تو را نمی یابم که بتوانم.. این درد دلم را به تو بگویم.. می دانی چه درد دلی؟؟ آن دردی که در جانم همانند سنگی است که هیچ گاه شکستنی نیست!.. اما اگر تو باشی شاید بتوانی با سخنان محبت آمیزت.. این درد را بشکنی.. نمیدانی که چقدر دلم رای تو تنگ شده.. نمیدانی..!؟
[ دوشنبه 85/7/17 ] [ 2:37 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
می گویند شیشه ها احساس ندارند اما وقتی روی شیشه غبار گرفته ای نوشتم دوستت دارم آرام گریست [ چهارشنبه 85/7/12 ] [ 7:6 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته ، آهسته تر از صدای بال پروانه ها به او بگویید دوستش دارم با صدایی بلند ، بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق به او بگویید دوستش دارم با هیچ صدایی، چون فریاد دوستت دارم نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد فریاد دوستت دارم را میتوان با تپش یک قلب به تمام جهانیان رساند پس بذار بدونه هیچ شرمی بگویم دوستت دارم [ شنبه 85/7/8 ] [ 4:9 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
این مثنوی حدیث پریشانی من است بشنو که سوگ نامه ویرانی من است امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام گفتی غزل بگو ، غزلم ؛ شور و حال مُرد بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مُرد گفتم مرو که تیره شود زندگانی ام با رفتنت به خاک سیه می نشانی ام گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است معیار مهرورزی سنگ بودن است دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است اصلاً کدام احمق از این عشق راضی است این عشق نیست فاجعه قرن آهن است من بودنی که عاقبتش نیست بودن است حالا به حرفای غریبت رسیده ام فهمیده ام که خوبِ تو را بد شنیده ام حق با تو بود از غم غربت شکسته ام بگذار تا صادقانه بگویم که خسته ام بیزارم از تمام رفیقانِ نا رفیق اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق من را به انتظار نبودن کشانده اند روح مرا به مسند پوچی نشانده اند تا این برادران ریاکار زنده اند این گرگ سیرتان جفا کار زنده اند یعقوب درد می کشد و کور می شود یوسف همیشه وصله ناجور می شود اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند منصور را هر آینه به دار می زنند اینجا کسی برای کسی ، کس نمی شود حتی عقاب درخورِ کرکس نمی شود جایی که سهم مرگ به جز تازیانه نیست حق با تو بود ، ماندن عاقلانه نیست ما می رویم چون دلمان جای دیگر است ما می رویم ، هر که بماند مخیر است ما می رویم گر چه ز الطاف دوستان بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است دل خوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است ما می رویم ، مقصدمان نا مشخص است هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است از سادگی است گر به کسی تکیه کرده ای این جا که گرگ با سگ گله برادر است ما می رویم ماندنِ با درد فاجعه است در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است دیریست رفته اند امیران قافله ما مانده ایم ، و قافله پیران قافله اینجا دگر چه باب من و پای لنگ است باید شتاب کرد مجال درنگ نیست بر درب آفتاب پی باج می رویم ما هم بدون باج به معراج می رویم [ دوشنبه 85/7/3 ] [ 9:42 صبح ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
تو که سبز ترین منظره تو که سرشارترین عاطفه را !بـــه تو می بالم .....از زمین تا به خدا
[ دوشنبه 85/7/3 ] [ 9:10 صبح ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
[ پنج شنبه 85/6/30 ] [ 4:48 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |