تو را من چشم در راهم | ||
میدانم خسته هستی و میدانم خسته هستم میدانم پریشان هستی و میدانم پریشان هستم میدانم تنها هستی و نیز میدانم تنها هستم میدانم در دلت غم آشیان کرده و در دل من نیز چنین است اما چه میشود کرد که اینجا سرزمین تنهائیهاست سرزمین کج فهمیها از هم سرزمین بی اعتمادی ...! و بزرگ نموده شدن بی ارزشیها و نابودی ارزشهای ناب انسانی اینجاست که با هزاران ترفند و بازی با هزاران طرفدار و خواهان با هزاران عاشق و معشوق باز حس میکنیم یک چیزی کم است ایراد کوچکی وجود دارد که این کوچکی به بزرگی زمین است و ما نمیدانیم چیست ...! ما گمشدهایم در این سامانه بیرحم مدرن و شتاب انگیخته له شدهایم از این همه پریشانی و گم کردهایم از بودنمان چه میخواهیم کاش لبخند بی ریای کودکانهمان باز گردد کاش بشود دست هم را بدون تفکری در پشت آن دوباره لمس کنیم خانه کاغذی مرا آب برده است ...! [ پنج شنبه 87/10/5 ] [ 11:35 عصر ] [ مرتضی صیادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |